صدای پای فرهنگ
اهل علمم
روزگارم بد نیست
قلم سیاهی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن شوقی
شاگردی دارم ، خلّاق تر از هر فیلسوفی
رهبری دارم ، بافرهنگ تر از هر شخصی
و خدایی که در این نزدیکی ست،
لای این کتاب ها ، پای آن جزوه ها ،
روی آگاهی نکته ها ، روی قانون تست ها ...
من معلّمم ،
قبله ام یک مداد
جانمازم کتاب
مدرسه ، سجّاده ی من
من وضو با اشک چشم بی خوابم می گیرم .
پیشه ام معلّمی ست ،
گاه گاهی آنلاین می شوم تا بخندم با شما ،
تا به آواز آنلاین شدنم ،
دل تنهایی تان تازه شود .
چه خیالی چه خیالی .... !خوب می دانم شاگرد خوب من ، بی خیال ست .
من نمی دانم که چرا می گویند علم بهتر از ثروت است ؟!!!
من به ایوان چراغانی فرهنگ رفتم
رفتم از پل،ه های ترقّی بالا ،
من کتابی دیدم واژه هایش همه شیرین ،
قواعدش همه سخت ،
تست هایی همراه با رشک ،
این کتاب نامش خلّاقیّت ست .
فرهنگی ام ،
سوادم شاید برسد به قلّه ی رفیع فرهنگ
یا برسد به درخت خلّاقیّت .
بار خود را بستم رفتم از شهر خوشی ها
من به مهمانی علم رفتم ، به دشت تست ها
من به ایوان چراغانی دانش رفتم . (باقری )